loading...

آئین مستان

روضه حضرت رقیه,روضه شهادت حضرت رقیه,متن مداحی روضه شهادت حضرت رقیه,متن مداحی شهادت حضرت رقیه,متن روضه شب سوم محرم,شب سوم محرم,روضه شب سوم محرم,متن مداحی شب سوم

آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
مقتل امام حسن عسکری علیه‌السّلام ‌ 7 2236 aboozar
مقتل امام رضا علیه‌السّلام 9 1750 aboozar
مقتل امام حسن مجتبی علیه‌السّلام 9 1293 aboozar
اهانت مرد شامی به امام حسن مجتبی (ع) 0 696 aboozar
مواعظ مهم امام حسن مجتبی (علیه السلام) در ساعات پایانی عمر 0 633 aboozar
متن مقتل ---- زیارت جابر بن عبدالله انصاری در روز اربعین 0 609 aboozar
عسکری صحیح است یا عسگری؟ 0 3494 aboozar
متن مقتل حضرت رقیه (س) 1 6712 aboozar
خطبه زین العابدین (علیه السلام) در کوفه 0 2844 aboozar
متن مقتل امام سجاد (علیه السلام) 3 3822 aboozar
حاج محمدباقر منصوری مداح اهل بیت (ع) درگذشت. 0 3241 aboozar
نیازها و بایدهای هیئت داری در کلام رهبری 10 3569 aboozar
کلاس مداحی حاج میثم مطیعی برای نوجوانان 0 4141 aboozar
احادیث درمورد ایام عزاداری 1 3678 aboozar
متن مقتل معتبر حضرت زهرا (س) 9 7262 aboozar
چرا نام پدر میثم مطیعی در لیست ترور منافقین قرار گرفت؟ 0 4952 aboozar
حاج غلامرضا سازگار:دوست دارم درحال ذکر اباعبدالله الحسین(ع) از دنیا بروم 0 5894 aboozar
توصیه خواندنی امام حسن عسکری (علیه السلام) به شیعیان 0 4372 aboozar
کتاب مقتلی که دکتر میثم مطیعی در حال ترجمه آن است 0 5539 aboozar
دعای پایان ماه صفر 0 4182 aboozar
خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 978 زمان : نظرات (0)

روضه سربسته تر بهترِ
گریه پیوسته تر بهترِ ...
وقتی که روضۀ دخترِ
روضه خوان خسته تر بهترِ ...
ای سادات می بخشید که روضه سنگینِ
چشمایِ سه ساله دیگه تار میبینه ...
لال بشه روضه خوانِ رقیه ...
سیلی برده امون رقیه ...
یا رقیه رقیه رقیه .....
روضه خوان گفت و من زار زدم
هی سرمو به دیوار زدم ...
یاد بی بی خودمو رو توی
روضۀ کوچه بازار زدم ...
ای سادات می بخشید که روضه مکشوفه
خاکستر می ریختن رو سرش تو کوفه
لال بشه روضه خوانِ رقیه ...
داره لکنت زبونِ رقیه ...
یا رقیه رقیه رقیه .....
روضه خوان عمۀ قافله
روضه هم روضۀ فاصله ...
وای اگه دختری نیمه شب
گم شه با پایِ پر آبله ...
ای سادات میبخشید که این روضه داغه
افتاده سه ساله با سر از رو ناقه
لال بشه روضه خوانِ رقیه ...
مرده با تازیون رقیه ...
ای حسین


خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 1383 زمان : نظرات (0)

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

ای از سفر رسیده که مهمان دختری

اول بگو مرا کی ازاین شهر می بری ؟

مثل کبوتری که به او سنگ می زنند

از ضرب تازیانه ندارم دگر پری

جای تعجب است که من زنده مانده ام

هرکس که دیده گفته عجب طفل لاغری

از قول من بگو به عمو بعدِ مُردنم

باید برای غسل من آبی بیاوری

موی سفید و قد کمان و رُخِ کبود

آخر مرا ببین و بگو شکل مادری

خود را برای مقدمت آماده کرده ام

چه گوشواره ای،چه لباسی،چه معجری

همه ی شما غیرت دارید پایِ ناموستون،اگر خواهر داشته باشید یه جور دیگه حواستون رو جمع می کنید،یه وقت نکنه کسی بهش جسارت بکنه...نوه ی علی رو از موهاش رو کشیدن....

هفده سوار دور و برت دیده ام به نی

اما تو بین آن همه زخمی ترین سری

لب های چاک خورده ی تو حرف می زند

تقصیر چوب بوده چنین سرخ و پرپری

قدری از این محاسنِ خاکستری بگو

غیر از تنور نیست مگر جای بهتری

مانند رگ رگ تو دلم ریش ریش شد

جانم فدای تو ، چه گلویی چه حنجری

دختری با پدرش آمد و دستم انداخت

داشت می رفت النگوی مرا با خود برد

اینقدر کوچه به کوچه به زمین افتادم

سنگ ریزه روی زانوی مرا با خود برد

سنگ برداشت کنیزی و به دندانت زد

سنگ دوم که زدند روی مرا با خود برد

تازه با شانه ی سوغاتی تو خوش بودم

پنجه ی پیرزنی موی مرا با خود برد

هر چه کردیم که خاموش شود طول کشید

معجر سوخته، کیسوی مرا با خود برد

ناقه و خواب و بلندی و زمین خوردنِ من

مادرت دید که پهلوی مرا با خود برد

جای تو جای عمو زجر سراغم آمد

سوی چشمان مرا سوی مرا با خود برد

هر کی رسید رقیه رو زد...

ساربان زد ولی ای کاش نمیدیدم که

ضرب انگشترِ تو روی مرا با خود برد

منو زدن بابا بابا

حرف بد زدن بابا بابا

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 542 زمان : نظرات (0)

من خیلی چشم به رات بودم

دیر اومدی بابا دیر اومدی بابا

ببین حالا که من شدم پیر اومدی بابا

دیر اومدی بابا

من دیگه اون سه سالهکه دیده بودی نیستم

بابا دیگه محاله، که روی پام بایستم 

حسین... 

 عدو بهانه گرفت و زد و به او گفتم

بزن مرا که یتیمم بهانه لازم نیست

یاد داری مدینه موقع خواب

دست تو بود بالش سر من

تمام آرزوی یه دختر همینه...گفت بابا همه عشقم اینه یه بار دیگه...فقط یه بار دیگه منو بغلم کن...انتظار داشتم گفتم بابام میاد...یه بار دیگه بغلم میگیره...اما هیچوقت فکر نمیکردم یجور بیای خودم بغلت بگیرم..به من بگو کی رگای گردنتو بریده...شنیدم بابا یه شب تنور بردنت...حسین

 

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 770 زمان : نظرات (0)

بابا...

 یه گوشه خواب بودم خیلی آروم ...

خوابیده بودم

 ولی پیچید تو گوشم صداشون ...

نمیبردن اگه گوشواره هامو

خودم می بخشیدم به دختراشون

من بچه توام .نمیبردن خودمم بهشون میدادم .

من که جدم علی به وقت نماز

داد انگشتری به اهل نیاز ...

مادرم فاطمه سه لیل و نهار

کرد افطار خویش را ایثار

من خودم گوشوار  میدادم ....

دُر به آن نابه کار میدادم .

پس بگو تازیانه کم بزنند ...

دخترم... دخترانه ام بزنند...

نمیبردن اگه گوشواره هامو

خودم می بخشیدم به دختراشون ...

گذشت و گم شدم توی بیابون ..

آخه از قافله جامونده بودم...

یکی اومد برم گردوند بابا...

ولی کاشکی همونجا مونده بودم ...

 بابا...

بداخلاقن چِقد مردای شامی ...

به جای قلب، سنگه تو دلاشون

با این دستای سنگینی که دارن

 دلم میسوزه واسه بچه هاشون ...

یه جوی زد چشام تاره هنوزم ...

یه جوری زد قدّم از درد خم بود...

جای دستش یه کم بهتر شد اما ...

جای انگشترش رو صورتم موند...

تو روی نیزه و من رویِ ناقه

تو چشمات باز و من دستام بسته...

چقدر شکل همیم بابا نگاه کن ...

منم مثل تو دندونام شکسته

النگوهامو تو بازار فروختن

دیگه فرقی به حال من نداره...

ولی ای کاش اینجوری نمونن...

اخه مال یتیم خوردن نداره...

به ماهِ آسمون میگفت

شمعِ شبستونِ منی

یاد عموم بخیر که تو

مثل عمو جون منی

راستی تو از تو آسمون

ببین بابای من کجاست ؟!

بهش بگو که دخترت

ساکنِ تو خرابه هاست...

بابا ...بابا....

میگم به داد بچه برس به هق و هق افتاد...

بابا ...باب...باب...بابا....

مَ...نو... بِ...بَر ...

مَ...من...جا می...مونم... عمه مو میزنن...

شیرین زبونیم تموم شد....مال اون وقت بود که دندون هام سالم بود ...

بابا ....

ای حسین....

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 1477 زمان : نظرات (0)

کیستم من دُر دریای کرامت، ثمر نخل امامت، گل گلزار حسینم، دل و دلدار حسینم، همه شب تا به سحر عاشق بیدار حسینم، سر و جان بر کف و پیوسته خریدار حسینم، سپهم اشک و علم ناله و در شام علمدار حسینم، سند اصل اسارت که درخشیده به طومار حسینم، منم آن کودک رزمنده که بین اسرا یار حسینم، منم آن گنج که در دامن ویرانه یگانه دُر شهوار حسینم، به خدا عمة ساداتم و در شام بلا مثل عمو قبله حاجاتم و سر تا به قدم آینه‌ام وجه امام شهدا را.

 حال در شام بوَد تربتِ من کعبه حاجات، همه خلق به گرد حرمم گرم مناجات بیایید که اینجاست، پس از تربت زینب حرم عمه سادات، همانا به کنار حرم کوچک من اشک فشانید، به یاد رخ نیلی شده‌ام، روضه بخوانید به جان پدرم دور مزار من مظلومه بگردید و بدانید که با سن کمم مادر غمخوار شمایم، نه در این عالم دنیا که به فردای قیامت به حضور پدرم یار شمایم، همه جا روشنی چشم گهربار شمایم، همه ریزید چو «میثم» ز غمم اشک که گیرم همه جا دست شما

روز عاشور که در خیمه پدر از من مظلومه جدا شد، به رخم بوسه زد و اشک فشان رو به سوی معرکة کرب و بلا شد، سر و جان و تن پاکش همه تقدیم خدا شد، به ره دوست فدا شد، حرم الله پر از لشکر دشمن شد و چون طایر بی‌بال پریدم، گلویم تشنه و با پای پیاده به روی خار دویدم، شرر از پیرهنم شعله کشید و ز جگر آه کشیدم که سواری به سویم تاخت و با کعب سنان بر کمرم زد، به زمین خوردم و خواندم ز دل خسته خدا را.

 همه شب خون به دل و موج بلا ساحل ما شد که همین گوشة ویرانه‌سرا منزل ما شد، چه بگویم که چه دیدم، چه کشیدم، همه شب دم به دم از خواب پریدم، پس از آن زخم زبان‌ها که شنیدم، چه شبی بود که در خواب جمال پسر فاطمه دیدم، چو یکی طایر روح از قفس جسم پریدم، به لبش بوسه زدم دور سرش گشتم و از شوق به تن جامه دریدم، دو لبم روی لبش بود که ناگاه در آن نیمه شب از خواب پریدم، زدم آتش ز شرار جگرم قلب تمام اُسرا را.

شروع کرد ناله زدن...خواب دیده ...دمِ دَرِ خرابه گفت: خواب دیده بچه... ببرید سر رو

اشک در دیده و خون در جگر و آه به دل، سوز به جان، ناله به لب، سینه پر از شعله فریاد، زدم داد که عمه پدرم کو؟ بگو آن کس که روی دامن او بود، سرم کو؟ چه شد آن ماه که تابید در این کلبه احزان و کشید از ره احسان به سرم دست نوازش همه از ناله من آه کشیدند و به تن جامه دریدند که ناگه طبقی را که در آن صورت خورشید عیان بود نهادند به پیشم که در آن رأس منیر پدرم بود، همان گمشده قرص قمرم بود، سرشکش به بصر بود و به لب داشت همی ذکر خدا را. 

چه فروزان قمری بود، چه فرخنده سری بود رخ از خون جبین رنگ، به پیشانی او جای یکی سنگ، لب خشک و ترک خوردة او بود کبود از اثر چوب به اشک و به پریشانی مویش که نگه کردم و دیدم اثر نیزه و شمشیر به رویش بغلش کردم و با گریه زدم بوسه به رگ‌های گلویش نگهش کردم و دیدم دو لبش در حرکت بود به من گفت عزیز دلم اینقدر به رخ اشک میفشان و مزن شعله ز اشک بصرت بر جگرم، آمده‌‌ام تا که تو را هم ببرم، از پدر این راز شنیدم ز دل سوخته یک «یا ابتا» گفتم و پروازکنان سوی جنان رفتم و دیدم عمو عباس و علی‌اکبرِ فرخنده لقا را.

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 508 زمان : نظرات (0)

بابا،بابا،بابا....

دلم بشکسته بود، بابا

غمین و خسته بود، بابا

دو دستِ کوچولویِ من

به زنجیر بسته بود،بابا

 امشب شبِ رقیه جانِ،دلِ همه الان رفته خرابه...

نبودی، ببینی،به چشمام موجِ دریا رو

نبودی،ببینی،چه جوری می زدن ما رو

بابا! دنبالم می دویدن،تازیانه هارو می چرخوندن،من یه دخترِ کوچولوم،آدم های گُنده سرم می ریختن...

نبودی،ببینی،چه زجری می کشیدم من

تو صحرا، رو خارا،برهنه پا، دویدم من

بابا،بابا،بابا....

دیگه بسه جدایی

منو ببر بابایی

دلم خون و رُخم زرده

روزا گرم و شبا سرده

سَرَم،چشمم،تنم

گوشم،همه درده

نیگاه کن،شده رخسارِ من نیلی

یه باره می اُفتم،سرم گیج میره از سیلی

بابا!صورتِ منو نگاه کن چیکار کردن...

بابا،بابا،بابا....

نمونده دیگه سو به چشمای ترم، بابا!

یا از ترس،یا از درد،شب از خواب می پرم، بابا!

خواب بود بچه،تو خواب دید بغل باباست،تا چشماش رو باز کرد دید خرابه است،بابا نیست...بهونه ی بابا رو گرفت....نانجیبا می خواستن آرومش کنن،سر باباش رو گذاشتن تو یه طبق،تا از در خرابه وارد کردن،عمه ی سادات که فهمید چه خبرِ،بلند شد،دوید رفت جلوشون رو گرفت...چیکار می کنید؟نبرید این سر رو، می کُشید این بچه رو،خودم آرومش می کنم،برگردونید این طبق رو...آی حسینا! عمه سادات رو با تازیانه زدن...بی بی رو کنار زدن،این طبق رو بردن جلو...حسین...

گفت: دیدم کنار  ضریح، پیر زنی یه چیزی رو تو دستش گرفته بود،گریه می کرد،هی نشون میده به ضریح...بلند شد برِ.... گفتم:مادرجان! من داشتم نگاه می کردم،می تونم ازت بپرسم این چی بود؟یا چی می گفتی؟

شروع کرد گریه کردن،گفت:پسرم ما از عشایرِ ایرانیم،تو بیابون و دشتیم،خیلی وقت ها در اثر راه رفتن،پاهامون زخم میشه...کفِ پاهامون آبله میزنه،از گیاهان دارویی،چربی حیوانات،یه پماد داریم،میزنیم خوب میشیم....

گفت:وقتی داشتم می اومدم اینجا،شنیدم این دخترکوچولو پاهاش آبله داره،از همون پماد آوردم،داشتم می گفتم:قربونت بشم،پات خوب شده؟...

ان شاءالله تو حرمش باشیم،همون حرمی که هنوز احساس می کنیم داره میگه: بابا!....

 

 

تعداد صفحات : 13

درباره ما
Profile Pic
وبلاگ آئین مستان مرجع اشعار مذهبی، متن مداحی همراه باسبک، دانلود مداحی، آموزش مداحی، کتاب های مقتل و کتاب های آموزش مداحی می باشد. .::::::::.هر گونه كپی برداری از مطالب این سایت با ذكر صلوات برای فرج امام زمان (عج) بلامانع می باشد.::::::::. *****شما هم می توانید با تایپ اشعار مذهبی و متن روضه ها و ارسال آن از طریق سه روش: 1- عضویت در سایت و ثبت نام در انجمن 2- ارسال به ایمیل 3- درج آنها در قسمت نظرات اسم خودتان را در زمره خادمین ائمه اطهار علیهم السلام ثبت نمایید.*****
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 3320
  • کل نظرات : 204
  • افراد آنلاین : 80
  • تعداد اعضا : 347
  • آی پی امروز : 403
  • آی پی دیروز : 636
  • بازدید امروز : 3,292
  • باردید دیروز : 3,835
  • گوگل امروز : 24
  • گوگل دیروز : 43
  • بازدید هفته : 11,660
  • بازدید ماه : 11,660
  • بازدید سال : 1,326,693
  • بازدید کلی : 19,832,521